سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در قرآن است خبر آنچه پیش از شما بود ، و خبر آنچه پس از شماست ، و حکم آنکه چگونه بایدتان زندگى نمود . [نهج البلاغه]
ناله های فراق
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» انتظار

کنار دریا نشسته بودم و چشمم را تا بیکران جایی که آسمان و اقیانوس سر به هم می آورند،دوخته بودم

منتظر کسی بودم،منتظر طلوع،منتظر زندگی،منتظر تولد....به آن دوردست نگاه می کردم،نسیم بدنم را

نوازش می داد و صدای امواج روحم را به تسخیر خود در آورده بود،منتظر شب بود،طلوع ماه،منتظر تولد

ستاره...با خود فکر می کردم چقدر آسمان شب هنرمند است،انگار با آمدنش قالیچه بزرگی روی دریا پهن

می کند،قالیچه ای که طرحهای رویش ستاره و حوضچه میانش ماه است...

ماه بیرون آمد.بزرگراهی جلوی پایم نهاد،صدایم می زد،اما من منتظر ماه،ستاره،شب،دریا،و سیاهی بودم،نه فقط منتظر ماه...

ماه زود رفتو من را تنها گذاشت،رفتم بالای کوه،جایی که دست من به او نمی رسید.سیاهی،دریا،ماه،

شب،....و دنیای من چیزی کم داشت. به آن بالا دست نگاه کردم،به سیاهی گفتم،پس ستاره کو ؟

گفت از شب بپرس،از او پرسیدم،گفت از ماه بپرس،از ماه پرسیدم،گفت از دریا،و از دریا که پرسیدم

گفت،آن دور دست دنیایی وجود دارد که جای نور است و من نمی توانم به آنجا قدم بگذارم،ستاره را

آنجا خواهی یافت....چشمانم شروع به باریدن کرد،ماه به دریا،دریا به شب،و شب به سیاهی گفت،

(( ابر را تنها نگذار،برو و ستاره را بیاور )) ...به آن دوردست خیره شدم،اضطراب تمام وجودم را فرا گرفته

بود،با التماس به انتهای آسمان نگاه می کردم،ناگهان موجی از دور برخواست،با خوشحالی به چهره

مهربان ماه نگاه کردم،در سیاهی شب از روی بزرگراهی که ماه روی دریا،برایم درست کرده بود،به طرف

موج ستاره حرکت کردم،و خود را در آن غرق کردم،تا شاید من هم در خانواده نورانی شب باشم (شاید..)

شاید بتوانی تا جایی بروی که ستاره ها را در آغوش گیری...

تا جایی بدوی که،بتوانی روی ماه قدم زنی ...

تا جایی پرواز کنی که پنجه آفتاب نوازشت کند...

اما...اما هیچگاه نمی توانی تا جایی بروی که بتوانی،او را از نزدیک صدا بزنی...

نام پر طنینش را فریاد کنی !...

هیچگاه نمی توانی،دستانش را در دست گیری...

گرمای حضورش را از نزدیک لمس کنی...

آری، نمی توانی و نخواهی توانست،تا زمانی که روح،در اسارت تو باشد.

تا آن زمان ،باید صبورانه به انتظار نشست،فقط انتظار.............

                                 ...............................................................................

دریای شورانگیز چشمانت چه زیباست.....         آنجا که دل باید به دریا زد همینجاست.....

در من طلوع آبی آن چشم روشن .....              یاد آور صبح خیال انگیز دریاست.....

عزیزان..........اهورای پاک نگهدارتان باد...

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » علیررضارضایی ( پنج شنبه 84/7/28 :: ساعت 3:36 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

دلم گرفته
انتظار
آتشی در .....

>> بازدید امروز: 1
>> بازدید دیروز: 3
>> مجموع بازدیدها: 7721
» درباره من

ناله های فراق

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب